تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن


تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن

چون مرغ چمن تا کی بر آب و هوا کوشی


پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن

اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت


شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن

نا دیده عدم، خامی، در زن به وجود آتش


چون سیر عدم کردی، باز آ، در هستی زن

در راه طلب، عرفی، با هوش و سبک می رو


چون هوش ز پی ماند، در کوچهٔ مستی زن